حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، فلاده، بسباس، ترّهه
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، ژاژه، چَرَند و پَرَند، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، شِرّ و وِر، کَلپَترِه، فَلادِه، بَسباس، تَرَّهِه
پراکنده، پریشان، زیر و زبر، تار و مار، تباه، تبست، برای مثال آن مال و نعمتش همه گردید ترت ومرت / آن خیل و آن حشم همه گشتند زاروار (خجسته - شاعران بی دیوان - ۱۶۱)
پراکنده، پریشان، زیر و زبر، تار و مار، تباه، تبست، برای مِثال آن مال و نعمتش همه گردید ترت ومرت / آن خیل و آن حشم همه گشتند زاروار (خجسته - شاعران بی دیوان - ۱۶۱)
رخت و بخت. پوشاک. کالای زندگی از پوشیدنی: برده از آن سوی عدم رخت و پخت مانده از این سوی جهان خان و مان. خاقانی. وقت است کز فراق تو و سوز اندرون آتش درافکنم بهمه رخت و پخت خویش. حافظ. گر موج خیز حادثه سر بر فلک کشد عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش. حافظ. و رجوع به رخت و بخت و دیوان حافظ چ قزوینی ذیل ص 197 و دیوان خاقانی چ سجادی ص 1041 تعلیقات و شمس اللغات شود
رخت و بخت. پوشاک. کالای زندگی از پوشیدنی: برده از آن سوی عدم رخت و پخت مانده از این سوی جهان خان و مان. خاقانی. وقت است کز فراق تو و سوز اندرون آتش درافکنم بهمه رخت و پخت خویش. حافظ. گر موج خیز حادثه سر بر فلک کشد عارف به آب تر نکند رخت و پخت خویش. حافظ. و رجوع به رخت و بخت و دیوان حافظ چ قزوینی ذیل ص 197 و دیوان خاقانی چ سجادی ص 1041 تعلیقات و شمس اللغات شود
تباه و تبست باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51). این لغت از اتباع است بمعنی تاخت و تاراج و زیر و زبر و پراکنده و پریشان و بزیان رفته و نقصان آمده و ازهم افتاده. (برهان) (از ناظم الاطباء). زیر و زبر، مرادف تار و مار. (فرهنگ رشیدی). تاخت و تاراج و زیر زبر باشد و آنرا تار ومار نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از آنجمن آرا) (از آنندراج). زیر و زبر. (غیاث اللغات). پراکنده و بزیان آمده. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان) : آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت آن خیل و آن حشم همه گشتند زاروار. خجسته (از لغت فرس اسدی). زین یکی ناصر عباداﷲ خلقی ترت و مرت از دگر حافظ بلاداللّه جهانی تار و مار. سنایی (دیوان چ مصفا ص 109). ای بسا باد و بوش تکسینان ترت و مرت از دعای مسکینان. سنایی (حدیقه، از انجمن آرا). و خیل قفچاق را بشکست و لشکر ایشان را ترت و مرت کرد. (راحهالصدور راوندی). در زمانیشان بسازد ترت و مرت کس نیارد گفتنش از راه پرت. مولوی
تباه و تبست باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51). این لغت از اتباع است بمعنی تاخت و تاراج و زیر و زبر و پراکنده و پریشان و بزیان رفته و نقصان آمده و ازهم افتاده. (برهان) (از ناظم الاطباء). زیر و زبر، مرادف تار و مار. (فرهنگ رشیدی). تاخت و تاراج و زیر زبر باشد و آنرا تار ومار نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از آنجمن آرا) (از آنندراج). زیر و زبر. (غیاث اللغات). پراکنده و بزیان آمده. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان) : آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت آن خیل و آن حشم همه گشتند زاروار. خجسته (از لغت فرس اسدی). زین یکی ناصر عباداﷲ خلقی ترت و مرت از دگر حافظ بلاداللَّه جهانی تار و مار. سنایی (دیوان چ مصفا ص 109). ای بسا باد و بوش تکسینان ترت و مرت از دعای مسکینان. سنایی (حدیقه، از انجمن آرا). و خیل قفچاق را بشکست و لشکر ایشان را ترت و مرت کرد. (راحهالصدور راوندی). در زمانیشان بسازد ترت و مرت کس نیارد گفتنش از راه پرت. مولوی
شرمنده و بور و مغلوب. رجوع به فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده شود. - خیت و پیت شدن، خیت شدن. مغلوب و شرمنده و بور شدن. - خیت و پیت کردن، در مسابقه و مباحثه و محاوره و امثال آن کسی را مغلوب کردن. مفحم کردن. مجاب کردن. مغلوب کردن. (یادداشت مؤلف)
شرمنده و بور و مغلوب. رجوع به فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده شود. - خیت و پیت شدن، خیت شدن. مغلوب و شرمنده و بور شدن. - خیت و پیت کردن، در مسابقه و مباحثه و محاوره و امثال آن کسی را مغلوب کردن. مفحم کردن. مجاب کردن. مغلوب کردن. (یادداشت مؤلف)